همه چیز...
تو چیزی کم نداشتی ،
.
.
برای "همه چیز" من بودن...
بغلت کردم . . .
.
.
آخــــــــ . ، که چه خواب شیرینی...
تمام شدند...
آرزوهایم را میگویم..!
گزاشتمشان در کوزه و با آبش ..
قرص های اعصابم را می خورم...
یادت که می آید ...
تمام بدنم می شود نگاتیو ..!
مثل آن فیلم های دفه ی 70 فرانسه
مغزم میشود چرخ دنده و چشم ها ، صفحه ی نمایش
وای که چه کیفی می دهد...
آن روزها ، آن روزها ، آن روزها
و آن شب ها که روزها گذشت !
بجای خوبش رسیدیم ..
با هم ، برای هم ...
أه ، باز هم نگاتیو پاره شد ..
لعنت به تو دنیا ....
* رقیه : عمه ؟
# زینب : جانم عمه
* بابام کجا رفته ؟
# پیش خدا عزیزم...
*عمه ؟
# جانم ؟
* پیش خدا یعنی رو نیزه ها ؟...
چه بی منطق شده اند چشم های من...
می بینند که دیگر از من نیستی..!
اما هنوز...
تشنه اند برای "دیدنت"...
امشب برای من سخت است گفتنش...
.
.
همین دو خط بس است ...
.
.
با این توهم عجیب...
.
.
امشب بسر شود...
عجب حکایتی دارد این قانون ضمیر ها
مثلا ببین برای تو ،
تو و او می شود ما
تو و من هم میشود ما!
اما...
مــــا ی من میشود خاطره..
مــــا ی او میشود زندگی...
تو چنان زیبا شده ای میان شعر هایم...
که گمان نکنم خودت هم بدانی ...
این که داری می خوانیش..
خود تویــی...
شعر هایم را می خوانی..
و میگویی روان پریش شده ام..
پیچیده است ...قبول!
اما من فقط چشم های تورا می نویسم
تو ساده تر نگاه کن...
با رفتنت چیز زیادی از دست ندادم !
کمی دلم شکست..
شبها گریه کردم...
یادگارش سردرد هرشبم شد..
یکم از آرام زندگی کردن فاصله گرفتم
چیز زیادی نشده، "باور" کن !
این بی قراری هادست من نیست..
عاقل ترین آدم ها هم گاهی...
دلتنگ خاطرات احمقانه شان می شوند..!
این روزها
استاد درک حس بی جان ها شده ام...
می بینی؟
همه چیز اینجا عادیست...
آسمان آبی...!
آدمهاي یکرنگ ..!
نزدیکان همدرد..!
بین غریبه ها نیستم
همه آشنایند...
اما...
پوسیده است..
رسم بین آشنایان غریبه..
حالا حال حباب را می فهمم وقتی که...
روی آب نگران ترکیدن است...!
می نویسم دو خط برای چشمانت...
می نوسم دو چشم اما نه..
این دو تا شکل دیگری دارند...
این دو تا بی زبان زبانه کشند..
این دو تا کار دیگری دارند...
گاه مهر آفرین و گاه غمگین اند..
این دو تا فاز دیگری دارند..!
این دو تا ساحران بی باکند..
این دو تا ماه رابه "سخره "می گیرند...
کار من وصف چشم هایت نیست..
این دو تا توی شعر جا نشوند...
آه ، ای حرف های نا گفته..
آه ، ای نقطه های بی پایان...
حس خود خواهی از میان رفته..
نبض دستان و این قلم بسته...
باز هم چند سطر و نقطه...سکوت !
"خواهرم" داغ عاشقی مانده...
اینکه چقدر از آن روزها گذشته...
یا اینکه چقدر هر دویمان عوض شده ایم....
یا اینکه هر دویمان کجای دنیا افتاده ایم...
اصلا مهم نیست !
باز باران که ببارد ،
هر وقت که می خواهد باشد
دلم هوایت را می کند...
چقدر گمنامی میان واژه ها آسان است
سال هاست از تــــو می گویم...
و حالا،همه ی شهر عاشق تو اند
بی آنکه بدانند بر شاعرت چه گذشت...
به شوقت باز هم مینویسم ، برای" او" بخوان...!
از تـــــو چه پنهان ،
گاهی آنقدر "خواستنی" می شوی
که شروع می کنم
به شمارش تک تک ثانیه ها
برای یک بار دیگر رسیدن ،
به تــــو...
تـنـگ ماهی است "چشمانت"...
و من خیـــــره به ماهـــــی ای ک...
در سرش هوای دیگری ســـت
تا دوباره دیدنت...
این رختخواب را وارونه خواهم خوابید...
خیانت است به تو...!
سر بر کنار خیالت گذاشتن...
نمی دانم آخر این دلتنگی ها به کجا خواهد رسید
دنیا پرشده ازقاصدکهایی که
راهشان را گم می کنند!!
نه می توانی خبری دهی...
و نه خبری بگیری!
لگد که می کنی
زیر پایت را ببین...
شاید آن زیر
حسی نهفته باشد
هنوز جان دارند
برای قطعه قطعه کردنشان زود نیست؟!
مگر گناه برگ چیست؟
جز خش خش و رنگ زدگیش؟!
این که بابا چند بخش است را می دانم
دوبخش
بخشی زیر سم
بخشی بالای نیزه
اما اینکه عمو چند بخش است را
فقط بابامی داند...
باب الحوائج
چگونه درک کنم عظمتت را؟!
خدایا شبیه بادکنک شده ام...
از بغض هایی ک ب اجبار فرو دادم
"التماست"میکنم
فقط یک سوزن
تکه تکه شدنم با خودم...
شاید تو
سکوت میان کلامم باشی
دیده نمیشوی
اما من تو را احساس می کنم
شاید تو...
هیاهوی دل بی قرارم باشی
شنیده نمیشوی
اما من تورا نفس میکشم
من مانده ام...
و انبوهی از اندوه..
و تو بهانه چشمانم
کمی آرام تر از دیدگانم جدا شو...
اکنون ک صندلی زندگیم بدون پایه شده است
و نبودنت...
بغضهای بی امان را نصیبم کرده
امشب ، قراری با خود میگذارم
ک همواره زمزه دلتنگیم را ب نسیم بسپارم
و مهربانیت را ب یاد
تولد برای من ، برگی ست از خاطرات تلخ بی تو
باشد ک مقصد این تنهایی تو باشی...
بس کن ساعت...
دیگر خسته شده ام
آره،من کم آورده ام...
خودم می دانم که نیست
اینقدر با بودنت نبودنش را به رخم نکش....
در من آتش فشانی است
پر از فریاد
و تو اما...
بوی باران می دهی
خودت هم که نباشی به قلبت تکیه می کنم
که دردهایم را می داند...
از دوردست های فاصله
صدای دلتنگیم را می شنود!
پیراهن دلم را...
از خاطره هایت نخواهم تکاند
من راهی خیابانی هستم..
تا خود تو...
همه بدی هایم را هم که صاف کنم
به "دل خود"مدیون می مانم..
برای تمام...!
دلم می خواست های ...
بی جواب مانده اش....
خیالت راحت
شکسته ها نفرین هم بکنند ،
گیرا نیست...!
نفرین ،
ته_دل میخواهد
دل شکسته هم که دیگر...
سر و ته ندارد...
خاطرات صف کشیده اند
یکی پس از دیگری
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند!
و من...
فرار میکنم از" فکر کردن"به تو
مثل رد کردن آهنگی که...
خیلی دوستش دارم خیلی!
اتفاقی رخ نمی دهد
وقتی تو نباشی
فقط لحظه ها دیر سپری می شوند
و تنهایی
پتک اش را،محکم تر روی قلبم می کوبد
مهم نیست
عادی می شود لحظه های بی تو بودن...
تو دور میشوی
من در همین دور میمانم
پشیمان که شدی...
برنگرد!
لاشه یک دل که دیدن ندارد...
عشق نسیه را نمی خواهم...
حراجش می کنم این "دلتنگی های یادگاری" را
قیمتش را نمی دانم...
هرچه باشد نقد می خواهمش
شاید این...
شاه کلید پایان "جای خالیت" باشد