به یاد آنکه بیادم نیست

حواست نیست...

وقتی حواست نیست

 

"نگاهت" میکنم

 

و حل می شوم در" تو"

 

هیچ می دانی؟

 

در رویاهایم سر بر شانه ات میگذارم

 

و وزش نفس هایم را بر سر انگشتانت میلغزانم

 

راستی ساعت چند است؟

 

باید بیدار شوم...

 

دیگر خواب هم" گنجایش رویاهایم "را ندارد...

[ سه شنبه 19 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:34 ] [ مجتبی ] [ ]


تنهایی...

دست به صورتم نزن

 

می ترسم بیفتد

 

"نقاب خندان"ی که بر چهره دارم

 

و بعد

 

سیل اشکهایم "تو"را باخود ببرد

 

و باز

 

من بمانم و" تنهایی"...

[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 15:35 ] [ مجتبی ] [ ]


حرف اخر...

 

گذر کردی دوباره از خیالم 

ردپایت را نمیبینی؟

که روی "گونه من" شاهراهی از عزا کردی

دلم چیزی نمیخواهد دگر

"پژمرده ام قبل شکفتن"

از احوالات من پرسی؟ 

تو میدانی "همه حالم"

فقط کارم شده "یاد"ت 

"همه هنگام "همه حالت

واین احساس من بالاتر از نیما که میگوید

کنم یادت شبانه در "شباهنگام"

سرآخر خواهشم این است ازتو

ردنکن یکبار

که من محتاج یک خوابم به نام "مرگ"

دعا کن زودتر باشد...

[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 14:5 ] [ مجتبی ] [ ]


حس مبهم...


من این "آرامش وارون" که میخواهم

کجا یابم؟

به که گویم؟

چگونه دست بردارم؟

همیشه گفته ام با خود

حقیقت ها گهی شیرین گهی تلخ است

ولی این بار

حقیقت های من حتی بیانش نیز "غم "دارد...

برای باورش دیر است

اله کارم کجا گیر است؟

شدم لک لک تماشاچی "کوچ یار" با بال شکسته دست خالی

از این کوچه به آن کوچه

کجا یابم نشانی من؟

کزین "نزدیکی دوری

دلم "غوغا"ست

میدانی و میدانی و میدانی...

[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 13:44 ] [ مجتبی ] [ ]


بلا تکلیف..

دستم نقاشی بلد نیست

اما..

دلم برایت" پر "میکشد

و دردی که گرفته ام را بجای مرهم نمک میپاشند

وقتی دکتر نمیفهمد ویروس" نبودنت" را

در این روزها که نمیگذرد و میگذری

آهسته قدم بردار

مگر سرعت مجاز رفتن چغدر است؟

شاید مشکل از من باشد

آخر..

آنقدر زیادی که نمیتوان "تمام تو" را خیال کرد

فقط قبل رفتن تکلیف" دلم" را مشخص کن

شکسته است

گچ چاره اش نیست

تو بگو..

گل بگیرمش یا تخته اش کنم..؟

 

[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:54 ] [ مجتبی ] [ ]


گلایه...

غرور گفت :غیر ممکن است

 

تجربه گفت :خطرناک است

 

عقل گفت: بیهوده است

 

دل زمزمه کرد:امتحانش کن

 

امتحانش کردم

 

غرور به خاک افتاد

 

تجربه ام به فنا رفت

 

عقلم به باد رفت

 

ای دل از تو "گلایه" دارم

 

وعده "خیسی چشمانم" را نداده بودی...

[ دو شنبه 18 فروردين 1393برچسب:, ] [ 8:45 ] [ مجتبی ] [ ]


تو باش...

وقتي حس ميكنم

 

جايي در اين كره خاكي

 

تو نفس ميكشي و من...

 

از همان نفس هايت نفس ميكشم آرام ميشوم!

 

تو باش..

 

هوايت!بويت!براي زنده ماندنم كافيست...

[ پنج شنبه 7 فروردين 1393برچسب:, ] [ 12:19 ] [ مجتبی ] [ ]